استفاده از خرمن کردن. حاصل خرمن بدست آوردن. تخم از خرمن بدست آوردن. غله از خرمن بردن: کنون وقت تخم است اگر پروری گر امیدواری که خرمن بری. سعدی (بوستان). ، در بین روستاییان ’خرمن بردن’ استفاده از خرمن کردن است. (یادداشت بخط مؤلف)
استفاده از خرمن کردن. حاصل خرمن بدست آوردن. تخم از خرمن بدست آوردن. غله از خرمن بردن: کنون وقت تخم است اگر پروری گر امیدواری که خرمن بری. سعدی (بوستان). ، در بین روستاییان ’خرمن بردن’ استفاده از خرمن کردن است. (یادداشت بخط مؤلف)
اطاعت فرمان کردن. مطیع شدن: چنین خود کی اندرخورد با خرد که مر خاک را باد فرمان برد. فردوسی. من به پاداش این خبر که بداد بردم او را بدین سخن فرمان. فرخی. تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر، یا برزن چو جان تو تو را خودمی نخواهد برد و تن فرمان. ناصرخسرو. گفت قدری هیزم به نام من بر سر پشته بنهیدتا درمان این کنم. گفتند: فرمان بریم. (قصص الانبیاء). قوم ثمود فرمان نبردند و او را برنجانیدند. (قصص الانبیاء). فرمان برمت به هرچه گویی جان بر لب و گوش بر خطاب است. سعدی. گر به داغت می کشد فرمان ببر ور به دردت می کشد درمان مجوی. سعدی. گرت دوست بایدکز او برخوری نباید که فرمان دشمن بری. سعدی (بوستان). عاملان مأمون را فرمان نمی بردند. (تاریخ قم). رجوع به فرمان شود
اطاعت فرمان کردن. مطیع شدن: چنین خود کی اندرخورد با خرد که مر خاک را باد فرمان برد. فردوسی. من به پاداش این خبر که بداد بردم او را بدین سخن فرمان. فرخی. تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر، یا برزن چو جان تو تو را خودمی نخواهد برد و تن فرمان. ناصرخسرو. گفت قدری هیزم به نام من بر سر پشته بنهیدتا درمان این کنم. گفتند: فرمان بریم. (قصص الانبیاء). قوم ثمود فرمان نبردند و او را برنجانیدند. (قصص الانبیاء). فرمان برمت به هرچه گویی جان بر لب و گوش بر خطاب است. سعدی. گر به داغت می کشد فرمان ببر ور به دردت می کشد درمان مجوی. سعدی. گرت دوست بایدکز او برخوری نباید که فرمان دشمن بری. سعدی (بوستان). عاملان مأمون را فرمان نمی بردند. (تاریخ قم). رجوع به فرمان شود
نشاط کردن. شادی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن روز را تاریخ نوشته اند که کدام روز بود و کدام ماه و آن روز خرمی کنندو عید بزرگ باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
نشاط کردن. شادی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن روز را تاریخ نوشته اند که کدام روز بود و کدام ماه و آن روز خرمی کنندو عید بزرگ باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
بیرون بردن. خارج کردن: چون سپه را بسوی دشت برون برده بود گردلشکر صدوشش میل سراپرده بود. منوچهری. بعداز هزار سال همانی که اولی زین در درآورند و از آن در برون برند. ناصرخسرو. بترسد خردمند ازین بحر خون کزو کس نبرده ست کشتی برون. سعدی. این مطرب ما نیک نمیداند زد زینجاش برون برید و نیکش بزنید. سعدی. - برون بردن سر از کهتری، نافرمانی کردن: ور ایدونکه نایم بفرمان بری برون برده باشم سر از کهتری. فردوسی
بیرون بردن. خارج کردن: چون سپه را بسوی دشت برون برده بُوَد گردلشکر صدوشش میل سراپرده بُوَد. منوچهری. بعداز هزار سال همانی که اولی زین در درآورند و از آن در برون برند. ناصرخسرو. بترسد خردمند ازین بحر خون کزو کس نبرده ست کشتی برون. سعدی. این مطرب ما نیک نمیداند زد زینجاش برون برید و نیکش بزنید. سعدی. - برون بردن سر از کهتری، نافرمانی کردن: ور ایدونکه نایم بفرمان بری برون برده باشم سر از کهتری. فردوسی